خانه عناوین مطالب تماس با من

اینجا سانسور نداریم!

اینجا سانسور نداریم!

پیوندها

  • رییس
  • گولوچه!
  • نانازی
  • آقای عاقد!
  • طراحی الگو

ابر برجسب

آآآآآآآآآه ای کائنات! آش کشک خالته! بخوای همینه نخوای همینه ها چیه؟ همینه دیگه! زندگی همینه نداره! بازم قدرشونو بدونید هر چه قدر هم بهتون گیر بدن قدر مادر بزرگا رو بدونید از جایی که بورسِ خرید کنید پرده اتاق! تو خیابونم نمونید طوفان تهران دوباره در راهه مواظب باشید مرگ مادر ها بر چسب نداره بازم خدا رو شکر

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • یعنی کائنات کمکم میکنه؟
  • من و مشکل , مشکل و من!
  • همین جوری دلم خواست یه چیزی بنویسم
  • برای مادر بزرگم که دیگه نیست ...
  • سفر بودیم
  • طوفان و ذهن درگیر من
  • [ بدون عنوان ]
  • خدایا لطفا ...!
  • الهییییی هیچ موجودی! بی مادر نشه ... آمین
  • در مورد یه دوسته از چشم افتاده!

بایگانی

  • تیر 1393 2
  • خرداد 1393 7
  • اردیبهشت 1393 7
  • فروردین 1393 3

جستجو


آمار : 4140 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • یعنی کائنات کمکم میکنه؟ شنبه 7 تیر 1393 03:23
    چند روزه همش دارم به یه موضوع فکر میکنم بعد دیدم اِه به طور ناخواسته دارم به کائنات انرژی میفرستم! فکر کنم این جوری ناخواسته غافل گیرشون کردم بهتر شد؟ نه؟ چیز زیادی هم نمیخوام یه خونه ترجیحا ۳ خوابه حالا ۲ خوابم باشه اشکال نداره که یه سری وسایل نسبتا شیکم بتونم براش بگیرم این وسایلی هم که مد نظرمه بیشتر برای آشپزخونه...
  • من و مشکل , مشکل و من! شنبه 7 تیر 1393 03:10
    از اولم که اسم این جا رو تغییر دارم به "اینجا سانسور نداریم!" میدونستم همچین چیزی ازم بر نمیاد. من تو زندگی عادیمم همه چیم سانسور شده و حذف شده اس که مبادا قضاوت نادرست نشم. خیلی اخلاق بدیه! اینکه حرف خودمو نزنم و نظر خودمو ندم اصلا خوب نیست به هر حال هر کسی واسه خودش نظر و سلیقه ای داره , هر کسی واسه خودش...
  • همین جوری دلم خواست یه چیزی بنویسم سه‌شنبه 27 خرداد 1393 10:27
    بالاخره بهش گفتیم طاقت اورد ولی کلا طاقتش طاق شده! دیشب هم با همه ی حرفا و حدیث هاش گذشت. فک کنم این جماعت و نبینیم تا شب چهلم ! این چند تا خواهر برادر یعنی همه با هم ۱ روزم نمیتونن همو تحمل کنن. بچه هاشونم میوفتن وسط معرکه دیگه هیچی. تو این چند سال فهمیدم چه فامیل جالبی دارم! یعنی لنگه اش نیست! با هر کی مقایسه میکنم...
  • برای مادر بزرگم که دیگه نیست ... یکشنبه 25 خرداد 1393 10:31
    امروز ۵ روزه که دیگه نیستی ... ۵ روزه که احساس دلتنگیم هر روز بیشتر از دیروزه . ۵ روزه که حسرت میخورم چرا تو این چند سال آخر بیشتر ندیدمت. ۵ روزه که دارم فکر میکنم چه طوره بهش بگیم که تو دیگه نیستی؟ ۵ روزه که فکر میکنم چه نوه ی بدی بودم , بیچاره تو که اینقدر منو دوست داشتی. چقدر اروم خوابیده بودی , یه لحظه آرزو کردم...
  • سفر بودیم یکشنبه 18 خرداد 1393 11:01
    پری روز که طوفان کوچیکه راه افتاد ما انتهای جاده چالوس به سمت کرج بودیم , رستورانا تند و تند داشتن میبستن و همه چراغا رو خاموش کرده بودن. هممون خیلی ترسیده بودیم. 2 روز متل قو بودیم , مامان هر روز زنگ میزد میپرسید اونجا سیل نیومده؟ مواظب باشید . اخبار اعلام کرده استان مازندران سیل امده . خلاصه که مردم و نصف جون کردن ....
  • طوفان و ذهن درگیر من سه‌شنبه 13 خرداد 1393 08:58
    نمیدونم چی میشه موقع نوشتن که اصلا هم حواست به صفحه نیست یه دفعه نوشته ها خودش select میشه , این وسط یه اینتر هم بزنی همش میپره دیگه! مثل همین الان من ! داشتم میگفتم چقدره بده که شبی نصف شبی یه چیزی به ذهنت میرسه و دوست داری تو وبلاگت بنویسی و به دلیل گشادی یا بودن فردی در خانه با خودت میگی ولش کن صبح مینویسم و اگه من...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 11 خرداد 1393 09:59
    یادم نبود چرا بعد این همه مدت خستگی امروز حالم بهتره! همین جوری خسته بودم! به قول همسر تو کی خسته نیستی؟ هه , یه نفر بهم گفته بود تقریبا همین روزا یه خبر خوب به گوشم میرسه! یعنی میشه؟ خدا کنه خدا کنه . لطفا بیاین تشویقم کنید برم کارامو بکنم , کلی خیاطی نصفه نیمه دارم پیرهن آقامون مچ یه آستینش مونده , کتمو باید برسونم...
  • خدایا لطفا ...! چهارشنبه 7 خرداد 1393 12:11
    خدایا ازت خواهش میکنم اگه قراره کوچولی رو از همون اول با بی مادری رو به رو کنی یه لطفی بکن و به دنیا نیارش , به خداوندی خودت یه گناه کبیره اس! که تو مرتکبش میشی! و من این حق رو به خودم میدم که محکومت کنم! من به عنوان یک بنده این حق رو دارم و محکومت میکنم حتی حبس ابد هم کم است ... ولی رئیس پلیس تویی , عدل تویی , عادل...
  • الهییییی هیچ موجودی! بی مادر نشه ... آمین شنبه 3 خرداد 1393 11:10
    وقتی از جام بلند میشم سعی میکنم آشپزخونه رو نگاه نکنم چون احساس میکنم خیلی کار دارم توش , اینم از مضرات آشپزخونه اُپنه دیگه که البته از فوایدشم محسوب میشه چون از بس همه چی جلو چشته سعی میکنی همه چی رو سری رتق و فتق بدی! نیومدم این خزعبلات و تحویل بدم منتهی ... فک کن پامیشی میری سفر ولی تو راه مادرتو از دست میدی حتی...
  • در مورد یه دوسته از چشم افتاده! سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 01:51
    یه سری هام هستن یه دفعه از چشم آدم میفتن , مثل اشک!! هر چقدر باهات دوست باشن و صمیمی , کاره دیگه انجام میشه. جالبیش به اینه که بعدم هم نمیفهمن چی شده! چرا؟ چون اینقدر بهش رو دادی که فکر میکنه پسر خاله شده. ولی کور خونده , مسجد جای گوزیدن نیست! البته اون شخص هنوز نفهمیده که از کاراش شاکی شدیم! بعله " شدیم "...
  • دوست یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 01:06
    به یه عده دوست! که وقتی همه با هم ان و به هم اعتماد ندارن! چی میشه گفت؟
  • من یه خاله ی دیوونه ام! دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 17:42
    نمیخوام هعی بیام اینجا غُرغُر کنما! ولی مثل اینکه این خاصیت وبلاگ نویسیه که هر چی که به کسی نمیتونی به کسی بگی بیای اینجا رو سر ملت بیگناه بریزی! نمیدونم از بهاره؟ چیه؟! همش ولو افتادم یه گوشه , البته نه که فکر کنید بیکارم , نه , کلی خرده کار دارم که حوصله ی انجام دادنشونو ندارم ! همش هم یا خوابم یا افتادم رو گوشیم...
  • مثل همون عکس که کنار پله هایی دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 02:18
    میل زیادی ندارم تصمیم میگیرم با چاقو ببرم و اضافه شو نگه دارم , بازش میکنم اولین برشو و با چاقو میدم و میذارم تو دهنم. دومین برش ــ مثل اینکه هفته ای یه بار بیشتر اجازه ندارن زنگ بزنن ... راه گلوم بسته شد چقدر بستنی دوست داری , حتی اگه از این دو لیتریا باشه کار دو روزته . تو نیستی و خوردنش راحت نیست , هر کاری که کردی...
  • دغدغه ی مردم چیه , دغدغه ی ما چیه؟ دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 20:42
    اگه بخوام هر چیزی که میخوام و بنویسم باید ۲۴ ساعته این لپ تاب بدبخت و روشن نگه دارم , بلکه حسش از بین نره , اونم که نمیشه , به خاطر همین حسش از بین میره و همه چی میپره و میشی این جوری که من شدم یعنی اصلا : چی میخواستم بنویسم؟ کلا دغدغه ی آدما با هم فرق داره یه دختر مجرد و میبینی که بهت میگه من اصلا با خانواده کاری...
  • برنامه ریزیم در حد هویجه! دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 15:26
    مهم نیست که حس اهداف پنداری من یه موقع هایی قوی میشه و یه موقع هایی میگم گور بابای اهداف , مهم نیست که امروز رو مود خنثی ام مهم اینه که تصمیم داشتم هدف هامو بنویسم , بعد آخر سال بیام یکی یکی خطشون بزنم و بگم به کدوم رسیدم به کدوم نه. اصلا هم مهم نیست الان یادم نمیاد چه هدف هایی واسه خودم تعیین کرده بودم چون الان به مخ...
  • آخه چرا یه پسر بچه ی ۱۹ ساله باید زن بگیره؟ دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 04:22
    ساعت ۴ صبحه! ۲ ساعتیِ دارم کلنجار میرم برای خواب اما بی خوابی مغلوبم میشه! افکار شب گذشته و سرنوشت داماد کوچولو! نمیداره بخوابم. بعله دومادمون فقط ۱۹ سالشه! بدون هیچ پشتوانه مالی و کاری و تحصیلی و خانوادگی! واقعا هیچ پشتوانه ای! باباش که اوته مادرش هم که ام المصیبت و مظلوم ... و مادر زنی که همون جا جلوی همه بهش گفت...
  • روزتون مبارک خانم هاا یکشنبه 31 فروردین 1393 01:54
    تند و تند دارم مانتوی مامانو میدوزم که امشب به دستش برسونم . همین تند تند دوختن کار دستم میده یه جای خیلی مسخرشو اشتباه دوختم بعد میام درستش کنم خراب تر میشه بعد میام نصفه شو میشکافم میبینم راه نمیده آخر سر همشو میشکافم درستش میکنم . ساعت ۶/۳۰ هست و قرار بود ۷ بیاد دنبالم تا ببرم سر دوزش کنن مانتو رو ولی تا ۷ تموم...
  • خصوصی ۱ چهارشنبه 27 فروردین 1393 14:34
    فک کنم امروزم تقصیر من بود ! شایدم تقصیر خودش! شایدم تقصیر پی ام اس ـ که همین امروز اسمشو یاد گرفتم وگرنه مجبور بودم خیلی راحت! بنویسم پری!! وگرنه هیچ کدوممون کاری نداشتیم فقط بچه ی نداشتمونو نمیخواستیم با کسی تقسیم کنیم! دیشب داشتم حرفای آقای دوست خانوادگی رو با خودم تکرار میکردم که : دیگه تو این روزا شما باید مدیریت...
  • سلام ... سه‌شنبه 26 فروردین 1393 16:40
    این زندگی خصوصی منه!