طوفان و ذهن درگیر من

نمیدونم چی میشه موقع نوشتن که اصلا هم حواست به صفحه نیست یه دفعه نوشته ها خودش select میشه , این وسط یه اینتر هم بزنی همش میپره دیگه! مثل همین الان من !

داشتم میگفتم چقدره بده که شبی نصف شبی یه چیزی به ذهنت میرسه و دوست داری تو وبلاگت بنویسی و به دلیل گشادی یا بودن فردی در خانه با خودت میگی ولش کن صبح مینویسم و اگه من حافظه ات اندازه ماهی باشی هیچی یادت نمیاد همین الان فقط میدونم که یه چیزی میخواستم بنویسم ولی حیف که یادم نیست!

از بچگی هم چیزی مینوشتم دوست نداشتم از آشنا ها کسی بخونه از رفلاکسشون خوشم نمیومد حالا چه تعریف میکردن چه نه! یعنی چه چشماشونو ملیح میکردن و میگفتن آخههههههه چه خووووب نوشتی یا چه چشماشونو گشاد میکردن و میگفتن هه این چرت و پرتا چیه! در هر صورت خوشم نمیومد.


من یه مقدار با بقیه فرق دارم ! مثلا کسی زیاد ازم تعریف کنه مخصوصا جلو چند نفر دیگه نمیدونم چرا دوست ندارم ادامه بده هعی تو دلم میگم بسه دیگه جون مادرت! البته همین موضوع هم الان که دارم فکر میکنم تو جمع ها ی مختلف فرق داره ! مثلا اگه تو جمع دوستام باشم یا فامیلایی که باهاشون راحتم با حرکات لوده و دست رو سینه گشادن و دولا راست شدن راست و ریسش میکنم , ولی اگه جلوی فامیل رو در بایستی دار باشم نمیدونم چه جوری تشکر کنم و عین بز فقط طرف و نگاش میکنم و لبخند میزنم! با غریبه ها هم باز راحت ترم یه کلوم میگم نظر لطفتونه تموم میشه میره!


اینایی که مینویسم یه دفعه از ذهنم میگذره به خاطر همین اگه بندها به هم ربط نداره راحت باشین و به گیرنده هاتون دست نزنید فرستنده اشکال داره! 


دیروز کلی خونه رو تمیز کردم , و در حالی که به فکر هدر رفتن آب بودن ولی مجبور بودم بالکن رو بشورم چون دقیقا یک ماه و و نیم بود شسته نشده بود و با خاک یکسان بود بعدشم شلنگ و کشیدم تو و آشپزخونه رو شستم و باقی کارا بعد نهار یه مقدار خوابیدم و بیدار که شدم فهمیدم طوفان شدیدی شده و بالکن نازنینم دوباره خاک و خولی شد. صدای طوفان و حرکات پرده معلوم بود خیلی طوفان شدیده ولی فکر نمیکردم به خاطرش ۵ نفر کشته بشن ...

 موقع طوفان با دوستش طرف میدون ولیعصر بودن میگفت در عرض ۲ دقیقه یه دفعه هوا تاریک شد و طوفان شروع شده و نمیدونستن باید چیکار کنن و اگه کسی اون لحظه بهشون یه پخ میکرده میزدن زیر گریه , خلاصه که میگفت درختا که از وسط میشکستن به کنار با اونایی که از ریشه درمیومدن نمیدونسته چه کنه ! البته یه پاساژ گیر آورده بودن و چپیده بودن توش و خدا رو شکر به خیر گذشته بود. منم عکساشو دیدم فقط! 


شنیدم که ممکنه امروز و فردا هم طوفان ادامه داشته باشه لطفا تو خیابون نمونید و اگه اون لحظه اجبارا تو خیابون بودین یه پناهگاه گیر بیارین.

 کنار پنجره و شیشه و درخت هم واینستین همچنین زیر ساختمون ها چون ممکنه خدای نکرده از اون بالا چیزی بیفته.

خلاصه که خیلی مواظب خودتون باشید.


الان لابه لای نوشته هام میخواستم بنویسم پرده پنجره یکی از اتاق ها باز بود! یه دفعه به نظرم امد کلمه '' اتاق '' چقدر واسم غریبه اس!!! شمام نسبت به کلمه ها این جوری میشین؟!