همین جوری دلم خواست یه چیزی بنویسم

بالاخره بهش گفتیم طاقت اورد ولی کلا طاقتش طاق شده!

دیشب هم با همه ی حرفا و حدیث هاش گذشت. فک کنم این جماعت و نبینیم تا شب چهلم ! 

این چند تا خواهر برادر یعنی همه با هم ۱ روزم نمیتونن همو تحمل کنن. بچه هاشونم میوفتن وسط معرکه دیگه هیچی.

تو این چند سال فهمیدم چه فامیل جالبی دارم! یعنی لنگه اش نیست! با هر کی مقایسه میکنم میبینم نچچچ نیست که نیست.

خدا آخر عاقبت هممونو به خیر کنه .

باید برگردم سر زندگی خودم و به کار هایی که میخوام برسم تا همین یه ماه پیشم میخواستم یه شو لباس بزنم نمیدونم چی شد از سرم افتاد! باید برم سراغش ...

به نظرتون من میتونم در آیند واسه مامانم یه خونه با لوازم نو بخرم و  بهش هدیه بدم که دیگه دغدغه اسباب کشی و پول پیش و کرایه و این حرفا رو نداشته باشه؟ میشه؟ خدایا کمکم کن لطفا پس ...

پست قبلی رو داشتم میخوندم دیدم با اینکه چکش کرده بودم چقدر غلط غولوط نوشتم . آخه چشمام اشکی بود .

یادم باشه تو پست بعدی طنز های مجلس ختم رو بنویسم تا بفهمین چه فامیل جُکی دارم من ...