روزتون مبارک خانم هاا

تند و تند دارم مانتوی مامانو میدوزم که امشب به دستش برسونم . همین تند تند دوختن کار دستم میده یه جای خیلی مسخرشو اشتباه دوختم بعد میام درستش کنم خراب تر میشه بعد میام نصفه شو میشکافم میبینم راه نمیده آخر سر همشو میشکافم درستش میکنم . ساعت ۶/۳۰ هست و  قرار بود ۷ بیاد دنبالم تا ببرم سر دوزش کنن مانتو رو ولی تا ۷ تموم نمیشه کارم , اس میدم ۸ بیا کارم تموم نمیشه . 

ساعت هشته , صدای ماشینو میشنوم اعصابم بهم میریزه هنوز تموم نشده اگه به سر دوز نرسم فردا چه جوری مامان این مانتو رو بپوشه؟ از کارای نصفه نیمه کصافط! کاری بدم میاد.

خدا کنه خودش کلید بندازه .

صدا زنگ در!!! 

ـ خوددددتتتتت کلید بنداز بیااا تووو

نخیر مثله اینکه قصد نداره کلید بندازه , تندی میرم در و باز میکنم بدونه اینکه به بیرون نگاه بندازم و بر میگردم تو اتاق.

ـــ خیییلییی بی ذوقی

من با خودم: حتما فهمیده خسته ام برام خوراکی خریده , بذار دلشو نشکونم...

اون چیزی که میبینم یه دسته گل سفید و بنفشه , و منی که کلی ذوق ملنگ شدم امشب.

راستی به سر دوز هم رسیدم , مامانمم مانتوشو واسه پس فردا صبح میخواست فردا با خیال راحت میبرم براش ...

و این است جزای نیکوکاران 



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.